سلام،
ما ایرانیها منابع تاریخی زیادی در کنارمان داریم که سابقه تاریخی ما را از زمان آریاییها و مادها تا امروز دربرگرفته و امکان شناخت هویت ملی و تاریخی ما را فراهم ساخته است. گرچه این تاریخ نگاریها خالص و بی غش نیست ولی با توجه به انبوهی منابع موجود و البته وجود منابع معتبر داخلی و خارجی، ذهن کنجکاو میتواند تا حد زیادی به واقعیتها پی ببرد.
اما تاریخ جهان چه؟ در مورد تاریخ جهان هم منابع زیادی هستند که به فارسی هم ترجمه شدهاند. و ویژگیهایی شبیه تاریخ نگاری خودمان دارند.
من سالها بود که به دنبال منبعی معتبر میگشتم که بتوانم با صفحهای از تاریخ جهان آشنا شوم. منابعی که مطالعه میکردم، عموما یا تاریخ کهن بودند یا معاصر. و در این بین تاریخ تحولات قرون ۱۸ و ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ در پرده محاق بود. یعنی سالهای پس از رنسانس تا جنگ جهانی اول. به تدریج داشتم ناامید میشدم که بتوانم سیر تحولات این دوره را که بسیار بر تاریخ معاصر و زندگی امروز ما تاثیر داشته، مرور کنم.
ولیکن از بخت خوش، چندی پیش کتابی به دستم رسید با نام برج فرازان اثر نویسنده توانا خانم باربارا و. تاکمن و ترجمه ارزشمند جناب عزت ا... فولادوند که دقیقا به بررسی سیر تحولات این دوره پرداخته و انصافا با شیوایی قلم خود، اطلاعات و دانش خوانندگان خود را ارتقا میدهد.
به شما توصیه میکنم حتما این کتاب را بخوانید. تمامی وقایعی که منجر به وقوع جنگهای جهانی شد، تحولات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی اروپا، آمریکا، روسیه و ژاپن، ظهور ایسمها همگی مواردی هستند که پاسخ بسیاری از سوالات ما را در مورد چرایی و چگونگی پیشرفت جهان غرب و نیز جامعه سنتی ژاپن خواهند داد.
تصور میکنم شما نیز همچون من، پس از خواندن این کتاب درمییابید که چه شباهتهای فراوانی میان سیر تحولات جامعه امروز ما با دوره مورد بررسی در این کتاب وجود دارد.
ماجرای دریفوس در این کتاب چه شباهت عجیبی با بازداشت آقاجری دارد، تحدید و تعطیلی مطبوعات، رانت خواریهای اصحاب قدرت، سربرآوردن گروههای ایدئولوژیک در ساخت قدرت، گذار از جامعه فئودالی و پیامدهای آن، جنگ با متجاوز خارجی و مقابله با مخالفتهای داخلی، توسعه سیاسی و اقتصادی، تقسیم قدرت در جامعه جهانی و نقش پذیری جوامع در آن، همه و همه از جمله مواردی است که در این اثر باارزش بدان پرداخته شده است.
نویسنده محترم این کتاب، در پایان یک نتیجهگیری کرده است:
<< سالهایی که به دنبال آمد، به نوشته گراهام والاس، سرشار از ژرفترین و شدیدترین و قهرمانی ترین تلاشی بود که آدمی تا آن روز به خود دیده بود. هنگامی که این تلاش به انجام رسید، پندارها و اشتیاقهایی که تا ۱۹۱۴ هنوز صورت امکان داشت، آهسته آهسته در دریایی از نومیدیها و سرخوردگیهای کوه پیکر فرو رفت و غرق شد. بزرگترین سودی که بشر از پرداخت این بهای گران به دست آورد، بینشی دردناک نسبت به حدود توانایی خویش بود.
برج فرازانی که در دوران عظمت تمدن اروپا برپا داشته شد، بنایی بود برآمده از حشمت و شکوه و زیبایی و نیز سردابهای تاریک. ساکنان برج در قیاس با عصر آینده، روزگاری سپری کردند توام با اتکای به نفس و اطمینان و امید بیشتر،
جلال و جاه و زیبایی و بریز و بپاش زیادتر،
آسایش و فراغ خاطر و خرمی بالاتر،
لذت فزونتر از همنشینی و گفتگو با یکدیگر،
ستم و ریای گستردهتر،
بینوایی و نیاز سخت تر،
احساسات دروغین و سطحی وافرتر،
در برابر بی مایگی با بردباری کمتر،
از کار احساس غرور ژرفتر،
از مشاهده طبیعت وجد شدیدتر، و نشاط و شادابی سرشارتر.
دنیای آن روزگار از بسیاری چیزها برخوردار بود که باید اکنون از کف رفته محسوب شود. صرف نظر از اینکه چه به جای آن به دست آمده باشد. هنگامی که امیل ورهرن، شاعر سوسیالیست بلژیکی در ۱۹۱۵ نگاهی به آن گذشته کرد، در آغاز کتابش نوشت: با احساس، تقدیم به مردی که بودم.>>
توصیه می کنم اگر توانستید مطالعه این کتاب ارزشمند را از دست ندهید.