سلام،
امروز شعری از شیخ اجل سعدی را تقدیم میکنم که جناب شجریان در آلبوم در خیال آن را عرضه کرده و البته در دستگاه سهگاه اجرا شده است:
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد
بزه کردی و نکردند موذنان ثوابی **
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند
همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی
نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم
که به روی دوست ماند که برافکند نقابی **
سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد
که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی **
دل من نه مرد آنست که با غمش برآید
مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی **
نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری
تو به دست خویش فرمای، اگرم کنی عذابی **
برو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کن
که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی
دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی
عجبست اگر نگردد که بگردد آسیابی
** این ابیات در آواز نیامده است